اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)
ای حضرت حوریه ای روح معانی
ای خاستگاه جلوه های لن ترانی
حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
ما را مبرّا کن از این دل نگرانی
برخیز و بر اهل جهان پیغمبری کن
بر عالم و آدم دوباره سروری کن
امروز در دستان خود جارو گرفتی
دیروز حتی از علی هم رو گرفتی
امروز با شانه خم از گیسو گرفتی
دیروز خون لخته از پهلو گرفتی
نان می پزی اما دلم خوش نیست خانم
جان دادنت شایع شده مابین مردم
دیشب که خوابیدی تو را افسرده دیدم
گلگبرگ هایت را خم و پژمرده دیدم
رنگ کبودی که به رویت خورده دیدم
کابوس میدیدی تو را آزرده دیدم
این قصه ی تنهایی ات در کوچه ها چیست
گفتی نزن؛ من باردارم؛ ماجرا چیست؟
شهر مدینه زندگی ام را نظر زد
گرگ سقیفه ناگهان از کوچه سر زد
زهرا دم در رفت و او محکم به در زد
زهرای من را پیش چشم چل نفر زد
اهل مدینه عاقبت چه بد شدند آه
با پا ز روی همسر من رد شدند آه
پشت در ماتکمده اخگر که پیچید
عمامه دور گردن حیدر که پیچید
پشت تو دائم چادر و معجر که پیچید
سوی ضریح پیکر تو در که پیچید
مسمار بین سینه ات جا باز کرد و
رفت و به سرعت محسنت را ناز کرد و
هر بار میگفتی نزن؛ یا مشت خوردی
با پشت دستی با چهار انگشت خوردی
شلاق از پیش و لگد از پشت خوردی
این ضربه هایی که به قصد کشت خوردی...
...من خورده بودم زود تر افتاده بودم
زیر دری که سوخته جان داده بودم
حق نگذرد از قنفذ و جرم گزافش
دیدم که در کوچه چه جوری با غلافش
زد روی آرنج تو با آن انعطافش
پاداش هم میگیرد از کار خلافش
در بین آن کوچه چه کاری داد دستت
از قسمت پهنا زد و افتاد دستت
باید نخ و سوزن بگیری پر بدوزی
یک پیرهن با چندتا معجر بدوزی
پیراهنی ایمن ز یک لشگر بدوزی
زیر گلو را بلکه محکم تر بدوزی
شاید که روی این یقه، خنجر نیامد
شاید ته گودال از تن در نیامد
وقتی حسینت تشنه لب افتاده باشد
در چنگ یک مرد عرب افتاده باشد
ای کاش قتل او به شب افتاده باشد
یا جای صورت به عقب افتاده باشد
اینگونه نه از پشت گردن خون می آید
نه؛ پیرهن از پیکرش بیرون می آید
روزی ز فرق دخترت مو می کشند و
از دست دخترها النگو می کشند و
الواط ها در خیمه چاقو می کشند و
ناموس زهرا را به هر سو می کشند و
حسین قربانچه
*********************
باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان
مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان
زندگیِ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند
کوری چشم همه با شانه های خم بمان
دست های تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست
تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان
تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند
ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان
این نفس های شکسته قیمت جان من است
زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان
کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم
من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان
آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم
یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان
رفته رفته کار من دارد به خواهش میکشد
التماست میکنم، پیشم بمان پیشم بمان
علی اکبر لطیفیان
*********************
سه ماهه منتظر این دقیقه ام
مشغولِ کارِ خانه شوی خوش سلیقه ام
زهرا مرا چه قَدَر بدهکار می کنی
داری برای دلخوشی ام کار می کنی
آئینه ی پُر از تَرَکم احتیاط کن
رحمی به حال و روز دل کائنات کن
بدون غنچه، گلی دلنواز نیست
ویرانه به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گردگیری امروز هم گذشت
فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی
خاکی که ریخت به روی سرم را چه می کنی
زهرا به جای نان غم ما را درست کن
حلوای ختم شیر خدا را درست کن
با درد دنده های شکسته جدال کن
تقصیر دست بسته من شد... حلال کن
*********************
ای دل خوشی خانه ام، ای بانوی حرم
با خود مبر صفا ز سرای محقرم
ای تازیانه خورده پرستوی من مرو
چهره کبود پَر مکش از لانه، بی پرم
شد فرصتی که خوب تماشا کنم تو را
فهمیده ام که وای چه ها آمده سرم
من التماس می کنم ای فاطمه بمان
بگشا دو چشم زخمی خود ، بین که حیدرم
مسجد نشسته بودم و گفتند...فاطمه...
گفتم که وای خاک دو عالم شده سرم
این راه را ببین که زمین خورده آمدم
برخیز که به جز تو کسی نیست یاورم
بر خیز با دو دست شکسته تو پاک کن
یک بار دیگر اشک من از دیده ی ترم
بر خیز یا مرا تو به همراه خود ببر
برخیز یا بگو که چه سان از تو بگذرم
کابوس زخم هات رهایم نمی کند
تا مرگ ، یاد سرخی گل های بسترم
رضا رسول زاده
*********************
از دست می روی همه دار وندار من
گفتی تمام عمر تو هستی کنار من
بی تو شود سیاه دگر روزگار من
حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من
من بی سپاه می شوم ای لشکرم بمان
خانه خراب می شوم ای همسرم بمان
از حیدرت سه ماه چرا رو گرفته ای ؟
با گریه های مخفی خود خو گرفته ای
یک دست بر جراحت پهلو گرفته ای
یک دست بر کبودی بازو گرفته ای
صد پاره فاطمه ز غمت شد دل علی
تو با همین سکوت شدی قاتل علی
ای استخوان شکسته ی حیدر نفس مکش
شعله کشد ز آه تو ، دیگر نفس مکش
باشد برای زخم تو بهتر ، نفس مکش
رنگین شده ز خون تو بستر ، نفس مکش
از بعد کوچه ها تو سرت خم شده چرا ؟
زهرای من بگو کمرت خم شده چرا ؟
بانو بنفشه پیکر تو می کشد مرا
جسم نحیف و لاغر تو می کشد مرا
خون های روی معجر تو می کشد مرا
این گریه های دختر تو می کشد مرا
انگار درد بر همه عضوت رسیده است
زهرا چه می کشی تو که رنگت پریده است
تو کار می کنی ز تنت لاله می چکد
از گوشه های پیرهنت لاله می چکد
از زخم های بر بدنت لاله می چکد
امشب چگونه از کفنت لاله می چکد ؟
امشب بگو علی چه کند روبروی تو ؟
با فضه من چگونه دهم شستشوی تو ؟
رضا رسول زاده
*********************
شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی
چه بی فروغ شدی ماه آسمان علی
مرا به خاک نشانده قد هلالی تو
گرفته سوسوی چشمان تو توان علی
نفس نفس زنی و ذره ذره آب شوی
چه زود پیر شدی همسر جوان علی
سه ماه شد که سخن با علی نمی گویی
سه ماه شد که ندادی رخت نشان علی
همیشه بسترت از برگ های لاله پر است
گل خزان زده ی سرخ بوستان علی
کسی سراغ تو را از علی نمی گیرد
مدینه مرگ کند آرزو به جان علی
گرفته ام ز غریبی بغل دو زانویم
که تاب آورد این داغ بی کران علی ؟
اگر چه بین خسوفی هنوز ماه منی
بتاب بر من و بر این ستارگان علی
بیا و این دم آخر برای دل خوشی ام
بخند تا که نمردم ، بخند جان علی
رضا رسول زاده
موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - شهادت
برچسبها: اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)